سروشسروش، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

روزهای قشنگ با هم بودن

خداوند با توست فرزندم

لحظه تولدت، انگار یه عالمه فرشته دور و برم بود. خیلی راحت و آروم بودم. در حالی که داشتم تو اتاق ریکاوری استراحت میکردم تا به بخش منتقل بشم نگاهم به دریچه باز پنجره افتاد و آسمون آبی و چند تا تیکه ابر سفید خوشگل. اون موقع بود که تموم وجودم شور و هیجان و عشق شد و گفتم: خدایا شکرت. سروشم. این خدایا شکرت رو هیچ وقت یادم نمیره چون همه وجودم اونو فریاد زد و نه زبونم و اینو حس کردم. پسر قشنگم. الان روی تختت آروم خوابیدی و من بعد از یک ماه و خورده ای میخوام خاطره تولدتو بنویسم. الان ما دیگه یه خونواده شدیم و همه دوستت دارند. تولدت معجزه بود پسرم. اون روز، ینی 22 مرداد 92 ، 9 ماه و 10 روز بود که توی دلم بودی و هنوز نمی خواستی بیرون بیای...
7 مهر 1392
1